سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه یکی از شما از چیزی که نمی داند، پرسیده شود، از گفتن «نمی دانم»خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 89 اردیبهشت 4 , ساعت 4:23 عصر

بیان سختى روز قیامت بر گنهکاران به نحوى که از فرزندان و کسان خود حالى نمىپرسند و حتى آرزو مى کنند آنها را فدایى خود کنند .

کلمه (حمیم ) به معناى خویشاوند نزدیکى است که انسان اهتمام به امر او داشته و برایش دلسوزى بکند، و این جمله اشاره است به سختى روز قیامت ، به طورى که هر انسانى در آن روز آنقدر مشغول به خویشتن است که به کلى نزدیکان خود را از یاد مى برد، به طورى که هیچ حمیمى از حال حمیم خود نمى پرسد.

یبصرونهم

ضمیر جمع در (یبصرون ) و ضمیر جمع (هم ) هر دو به حمیم ها بر مى گردد، خواهى گفت جمع حمیم که اءحماء باشد قبلا در کلام نیامده بود تا ضمیر جمه به آن برگردد؟ مى گوییم : آرى ، لیکن سیاق آن را مى فهماند، و مصدر (تبصیر) که فعل (یبصر) از آن مشتق است ، به معناى نشان دادن و روشن گرى است ، و معناى جمله مورد بحث این است که خویشاوند هر کسى را به او نشان مى دهند، ولى او به خاطر گرفتاریهاى خودش احوالى از آنان نمى پرسد.
و جمله مورد بحث جمله اى است مستانفه و در معناى جواب است از سؤ الى مقدر گویى وقتى گفته شد : (هیچ حمیمى از حال حمیم خود نمى پرسد)، شخصى پرسیده : مگر انسان آن روز خویشاوند خود را مى بیند؟ جواب مى دهد: (یبصرونهم )، ممکن هم هست این جمله صفت حمیما باشد، آن وقت معنا چنین مى شود: (هیچ حمیمى از حال حمیمى که نشانش مى دهند نمى پرسد) .
و یکى از تفسیرهاى بسیار ناچسب کلام بعضى از مفسرین است که گفته اند: معناى جمله (یبصرونهم ) این است که ملائکه کفار را نشان مى دهند. و نیز کلام بعضى دیگر که گفته اند: مؤ منین دشمنان کافر خود را نشان مى دهند که چگونه در عذاب شکنجه مى شوند و آن وقت به ایشان زخم زبان مى زنند و همچنین کلام بعضى دیگر که گفته اند پیروان ضلالت پیشوایان ضلالت را نشان مى دهند که اینها روساى ما بودند. همه این وجوه باطل است ، چون دلیلى بر آنها نیست.

یود المجرم لو یفتدى من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخیه و فصیلته التى توویه و من فى الارض جمیعا ثم ینجیه

در مجمع البیان گفته : مصدر (مودت ) که فعل (یود) از آن مشتق است ، هم به معناى آرزو مى آید و هم به معناى محبت ، هم گفته مى شود (وددت الشى ء من آرزومند فلان چیزم ) و هم گفته مى شود: (وددت الشى ء من فلان چیز را دوست مى دارم )، و گاهى در یک مورد هر دو معنا را مى دهد. و ممکن است استعمالش در معناى آرزو از باب تضمین باشد، یعنى به طور ضمنى بر آن دلالت کند.
و در معناى (یفتدى ) گفته : (افتداء) که مصدر آن است به معناى این است که مثلا اگر ضررى متوجه جان خودت و یا شخصى دیگر شده چیزى را فداى او کنى ، و آن ضرر را با آن بدل و عوض برگردانى . و در معناى کلمه (فصیله ) گفته است وقتى از یک قبیله که همه در جد بزرگ مشترکند، یک تیره جدا شود، و جدى اختصاصى و جداگانه براى خود قائل شود، آن تیره را فصیله از آن قبیله مى گویند و بعضى دیگر گفته اند: (فصیله ) به معناى عشیره نزدیکى است که از یک قبیله جدا شده باشد، نظیر پدران نزدیک و عموهاى نزدیک .
و سیاق این آیات سیاق اعراض و ترقى نسبت به جمله (و لا یسئل حمیم حمیما) است ،
در نتیجه چنین معنا مى دهد که مجرم به خاطر جرمش آنقدر عذابش شدید مى شود که آرزو مى کند اى کاش مى توانست نزدیکترین اقارب ، و گرامى ترین عزیزان خود مثلا فرزندان و برادران و فصیله خود را قربان خود مى کرد، و بلکه تمامى انسانهاى روى زمین را - اگر اختیارشان به دست او بود - مى داد و عذاب را از خود دور مى کرد، و معلوم است کسى که از شدت عذاب حاضر است عزیزان خود را فداى خود کند، دیگر کى احوال آنان را مى پرسد.
و معناى آیه این است که (یود المجرم ) گنهکار آرزو مى کند - حال چه مسلمان گنهکار و چه کافر - که اى کاش مى توانست قربانى خود مى کرد، و در مقابل برداشتن عذاب از خودش - این جمله قائم مقام مفعول (یود) است - (بنیه ) فرزندان خود را که محبوب ترین مردم نزد او است ، و (صاحبته ) و رفیق خود را که همواره با او انس مى ورزید و دوستش مى داشت ، و چه بسا بر پدر و مادر خود مقدمش مى داشت و (اخیه ) و برادر خود را که پ شت و پناهش بود، (وفصیلته ) که عشیره نزدیک او بودند، (التى توویه )، و او را از خود و متصل به خود مى دانستند، (و من فى الارض جمیعا)، و همه انسانهاى روى زمین را فداى خود مى کرد، (ثم ینجیه ) در نتیجه این عوض دادن او را از عذاب نجات مى داد.

کلا انها لظى نزاعه للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى

ویژگى آتش جهنم و بیان کسانى را که بسوى خود مى طلبد
کلمه (کلا) به معناى ردع و زیر بار نرفتن است و ضمیر (آنها) به جهنم و یا به آتش بر مى گردد، و اگر آتش را (لظى ) خوانده ، براى این است که اندرون را کباب مى کند و شعله ور مى سازد، و کلمه (نزاعه ) اسم مبالغه از نزع - کندن - است ، و کلمه (شوى ) به معناى اطراف بدن از قبیل دست و پا و امثال آن است ، وقتى گفته مى شود: (رماه فاشواه ) معنایش این است که او را پرت کرد و دست و پایش را خرد ساخت . این گفتار راغب بود. و کلمه (ایعاء) که مصدر (اوعى ) است وقتى در مورد مال استعمال مى شود، به معناى نگهدارى آن در وعاء - ظرف - است .
پس اینکه فرمود: (کلا، خواست آرزوى نجات از عذاب به وسیله دادن فداء را رد کند، و در بیان علت این رد فرموده : (انها لظى ) و حاصل این تعلیل این است که جهنم آتشى است شعله ور، که اعضاء و جوارح واردین خود را مى سوزاند، کار آن این است که مجرمین را مى طلبد تا عذابشان کند، پس با فدیه دادن از مجرمین بر نمى گردد، حال آن فدیه هر چه مى خواهد باشد.
بنابراین ، معناى جمله (انها لظى ) این است که : دوزخ آتشى است که صفتش اشتعال است ،
و ممکن نیست صفت خود را از دست داده خمود و خاموش گردد، و معناى (نزاعه للشوى ) این است که صفت دیگر آن سوزاندن اندام هاى دوزخیان است ، و هرگز اثرش در مورد هیچ کسى که در آن معذب است باطل نمى شود.
(تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى ) - یعنى آتش دوزخ کسانى را مى طلبد که به دعوت الهى که آنان را به ایمان به خدا و عبادت او دعوت مى کرد پشت کردند، و به جاى آن اموال را جمع نموده ، در گنجینه ها نگهدارى مى نمودند، و در راه خدا به سائل و محروم نمى دادند، و این معنا آن معنایى است که با سیاق استثناى بعدى که مى فرماید (الا المصلین ... و الذین فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم ) تناسب دارد.
بحث روایتى
روایتى درباره نزول آیات (ساءل سائل بعذاب واقع ....) درباره مردى که از نصبامیر المومنین (علیه السلام ) به خلافت به خشم آمده تقاضاى عذاب کرد
در مجمع البیان مى گوید: سید ابو احمد براى ما حدیث کرد که حاکم ابو القاسم حسکانى برایم حدیثى با ذکر سند از جعفر بن محمد الصادق از پدران بزرگوارش (علیهم السلام ) نقل کرد که فرمودند: بعد از آنکه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) على (علیه السلام ) را به خلافت نصب کرد و فرمود: (من کنت مولاه فعلى مولاه هر که من مولاى او هستم على مولاى او است )، خبر به شهرهاى عرب رسید از آن جمله خبر به گوش نعمان بن حارث فهرى رسید، از دیار خود حرکت نموده به نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مشرف شد و عرضه داشت : به ما دستور دادى که به (لا اله الا الله ) اعتراف کنیم ، و نیز به اینکه تو رسول خدایى شهادت دهیم ، و دستور دادى جهاد کنیم ، حج بجاى آوریم ، روزه بگیریم ، نماز بخوانیم ، و ما هم قبول کردیم ، آیا به این مقدار راضى نشدى تا اینکه این پسر را به خلافت نصب نموده گفتى : (من کنت مولاه فعلى مولاه )حال بگو بدانم این از ناحیه خودت بود و یا از ناحیه خداى تعالى ؟ فرمود: به آن خدایى سوگند که به جز او معبودى نیست ، این دستور از ناحیه خدا بود.
نعمان بن حارث برگشت ، در حالى که مى گفت : (بار الها اگر این سخن حق است و از ناحیه تو است پس سنگى از آسمان بر سر ما ببار) همینکه سخنش تمام شد خداى تعالى با سنگى آسمانى بر سرش کوبید و او را در جا کشت ، و این آیه را نازل فرمود: (سال سائل بعذاب واقع ).
مولف : این معنا به چند طریق از طرق شیعه نیز نقل شده ، و بعضى از علما آن را رد کرده اند که حدیثى جعلى است ، چون سوره (معارج ) در مکه نازل شده . ولى خواننده عزیز توجه نمود که گفتیم در مکى بودن این سوره اشکال است .
و در الدر المنثور است که فاریابى ، عبد بن حمید، نسائى ، ابن ابى حاتم ، حاکم (وى حدیث را صحیح دانسته ) و ابن مردویه ، همگى از ابن عباس روایت کرده اند که در تفسیر جمله (سال سائل ) گفته است : سائل نضر بن حارث بود که گفت : (بار الها اگر خلافت على حق و از ناحیه تو است سنگى از آسمان بر سر ما ببار). و نیز در همان کتاب است که ابن ابى حاتم از سدى روایت کرده که در تفسیر (سال سائل ) گفته : این آیه در مکه درباره نضر بن حارث نازل شده ، که گفته بود: (بارالها) اگر این همان حقى است که از ناحیه تو نازل شده ...)، و عذاب وى در روز جنگ بدر واقع شد.
مؤ لف : این معنا از غیر سدى نیز روایت شده . و در بعضى از روایتشان آمده که : گوینده (بارالها اگر این حق و از ناحیه تو است ...) حارث بن علقمه بوده که مردى از عبد الدار بود. و در بعضى دیگر آمده که سائل عذاب ابو جهل بن هشام بوده که در روز جنگ بدر درخواست آن را کرد. و لازمه این حدیث آن است که سوره معارج در مدینه نازل شده باشد، و این با آنچه که در این احادیث آمده که در مکه نازل شده مغایرت دارد و به هر حال سوره بعد از سخن آن گوینده که گفت : (بارالها اگر این همانا حق و از ناحیه تو است ...) نازل شده .

منظور از عروج ملائکه و روح در روز قیامت به سوى خدا
منظور از عروج ملائکه و روح به سوى خدا در آن روز، رجوع آنها است به سوى خداى تعالى در هنگامى که همه عالم به سوى او بر مى گردند، چون روز قیامت روزى است که اسباب و وسائط از بین مى رود و روابط بین آنها و بین مسبباتشان مرتفع مى گردد و ملائکه ، که وسائط موکل بر امور عالم و حوادث هستى اند هنگامى که سببیت بین اسباب و مسببات قطع گردد و آن را خداوند زایل گرداند و همه به سوى او برگردند آنها نیز بر مى گردند و به معارج خود عروج مى کنند. و همه ملائکه پیرامون عرش پروردگارشان را فرا مى گیرند و صف مى کشند، همچنان که فرمود: (و ترى الملئکه حافین منحول العرش )، و نیز فرموده : (یوم یقوم الروح و الملئکه صفا) .
و از ظاهر کلام چنین بر مى آید که مراد از (روح ) آن روحى است که در آیه شریفه (قل الروح من امر ربى ) آن را از امر خودش خوانده ، و این روح غیر ملائکه است ، همچنان که از ظاهر آیه (ینزل الملئکه بالروح من امره )، این تفاوت به روشنى استفاده مى شود، پس نباید به گفتار بعضى از مفسرین اعتنا کرد که گفته اند: مراد از روح ، جبرئیل است . هر چند که در آیه (نزل به الروح الامین على قلبک )، و آیه (قل نزله روح القدس من ربک )، به جبرئیل اطلاق شده ، و لیکن در اولى مقید شده به قید (امین )، و در دومى به قید (قدس )، و مطلق غیر مقید است.

فاصبر صبرا جمیلا

از آنجا که درخواست عذاب واقع از ناحیه سائل مورد نظر از روى استکبار و زورآزمایى بوده و تحمل شنیدن این قسم سخنان بر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) گران بود، در این جمله آن جناب را امر به صبر کرد، و صبر را به صفت جمیل توصیف فرمود، و صبر جمیل صبرى است خالص که در آن شائبه اى از بى تابى و شکایت نباشد، و در آیه بعدى این دستور را تعلیل کرده به اینکه آن روزى که عذاب مورد سؤ ال در آن قرار دارد نزدیک است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ